جدول جو
جدول جو

معنی ژولیده شدن - جستجوی لغت در جدول جو

ژولیده شدن
(چِکْ کَ / کِ کَ دَ)
درهم و پریشان شدن. رجوع به ژولیدن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شوریده شدن
تصویر شوریده شدن
پریشان شدن، آشفته شدن، آشفتن، آشوفتن، شوریدن، بشولیدن، پشولیدن، پریشیدن، پژولیدن، برهم خوردن
فرهنگ فارسی عمید
(مِ)
تذمر. تذمیر. (از تاج المصادر بیهقی). اهتشاش. (منتهی الارب). پریشان شدن. برانگیخته شدن. و رجوع به افژول و افژولیدن شود، مشهور و شهرت یافته. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مشهور و معروف. (مجمعالفرس). مشتهر. (یادداشت مؤلف) :
گرچه ایشان در صلاح و عافیت مستظهرند
مابقلاشی و رندی در جهان افسانه ایم.
سعدی.
، سخن ناراست و دروغ. (ناظم الاطباء). چیز بی اصل و حرف غیرواقعی. (آنندراج). کلمات بی فائده. (فرهنگ شعوری). خرافه. (یادداشت مؤلف) :
پیش داعی من امروز چو افسانه است
حکمت ثابت بن قرۀ حرانی.
ناصرخسرو.
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند.
حافظ.
، افسون نیز در این لغت است بمعنی کلماتی که عزائم خوانان و ساحران بجهت حصول اغراض خود بکار بندند و خوانند. (مؤید از الدستور) ، افسون. سحر. جادو. (ناظم الاطباء) :
چو ابلیس دانست کو دل بداد
بر افسانه اش گشت نهمار شاد.
فردوسی.
، مثل. داستان. یادداشت مرحوم دهخدا چنین است: ’محمد عمرالرادویانی در ترجمان البلاغه افسانه را بمعنی مثل و داستان آورده است از جمله:آهن را به آهن برند. از سخن چرب روغن ندود. خودکرده را درمان نبود و غیره و غیره و این همه را افسانه شمرده است،’ ترانه. (آنندراج) :
خدا را محتسب ما را بفریاد دف و نی بخش
که کار شرع زین افسانه بی قانون نخواهد شد.
حافظ.
، حیله و تزویر. (مؤید الفضلاء)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
ملبس شدن. بتن کرده شدن. تغطی. تغشی. تستر. استتار. انتقاب. فرا گرفته شدن چیزی بچیزی. انخساف. انغمام. (تاج المصادر). اکتنان. (تاج المصادر) (منتهی الارب). تکنین. تطمس. انطماس. لیه. التطاط، پوشیده شدن زن. (منتهی الارب). تلبس، لوذ، لواذ، لیاذ، پوشیده شدن بچیزی. تکفر، پوشیده شدن در سلاح. (تاج المصادر). تدجیج، پوشیده شدن بسلاح. (از منتهی الارب) ، مخفی شدن. پنهان ماندن. پنهان شدن. بوص. (منتهی الارب). اکتنان. (منتهی الارب) (تاج المصادر). استبطان. اشکال. (تاج المصادر). اشتباه. ادحال. دسوه. ضرء. انطماس. کمون. (منتهی الارب). انکتام. (تاج المصادر). سرق. (منتهی الارب). استبهام. ودس. (تاج المصادر) (منتهی الارب). تواری. (منتهی الارب). التباس. تکمی. (تاج المصادر) (منتهی الارب) : چنانکه دمادم قاصدان میرسیدند و مزد ایشان میدادند تا کار فرو نماند و چیزی پوشیده نشود. (تاریخ بیهقی ص 366). انطلاس، پوشیده شدن کار. (منتهی الارب). اشتباه، پوشیده شدن کار. عمامه، پوشیده شدن خبر. (تاج المصادر)
لغت نامه دهخدا
(وَ کَ)
پوسیدن. چریدن. (در تداول مردم قزوین) :
تازه رویم بمثل لالۀ نعمان بود
کاه پوسیده شد آن لالۀ نعمانم.
ناصرخسرو.
نخر. (تاج المصادر بیهقی). عفن. (دهار) (منتهی الارب). عفونت. (منتهی الارب). وهی. و رجوع به پوسیدن شود. رمه، پوسیده شدن استخوان. نخر، پوسیده شدن استخوان. لخن، پوسیده شدن مغز. عفن، عفونه، پوسیده شدن در نم. عطن، پوسیده شدن پوست در پیراستن. (تاج المصادر بیهقی). قضاء، پوسیده شدن ریسمان بسبب دیرماندگی در زمین. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
تشوﱡش. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(چُ گُ زَ دَ)
پراکنده کردن. پریشان کردن موی
لغت نامه دهخدا
(بِ شُ دَ)
گوشمال یافتن. تنبیه و مجازات شدن. سرکوب شدن. منکوب شدن. شکست خوردن: و به جنگ علی تکین رفت و به دبوسی جنگ کردند و علی تکین مالیده شد و از لشکر وی بسیار کشته آمد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 335). و رجوع به مالیدن و مالیده شود، پایمال شده. از هستی ساقط شده. از بین رفته: گفت این چه بود که ما کردیم لعنت خدای براین عراقیک باد، فایده ای حاصل نیامد و چیزی به لشکر نرسیدو شنودم که رعایای آن نواحی مالیده شدند. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 468) ، له کرده. له شده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و نشان او آن است که نرم و سپید بود و زود مالیده شود و آنچه نر باشد... سخت باشد و دشخوارمالیده شود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پژوهیده شدن
تصویر پژوهیده شدن
کاویده شدن باز جسته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
ملبس شدنتکفرپوشیده شدن در لباس، مخفی شدنپنهان ماندن نهان گشتن: چنانکه دما دم قاصدان میرسیدند و مزد ایشان میدادن تا کار فرو نماند و چیزی پوشیده نشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوسیده شدن
تصویر پوسیده شدن
پوسیدن پوسیده گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مالیده شدن
تصویر مالیده شدن
مالیده گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار